با تمام مهربانی هایی که در طول دوران آموزشی از سرهنگ شنیده و دیده بودیم اما توی میدان وقتی سان می دید با کسی تعارف نداشت. هنگامی که از جلوی جایگاه رد می شدی کافی بود کوچکترین اشتباهی از رژه ی گروهان ببیند و آن هنگام بود که چون رعد می غرید و جمع را با آن لحن کوبنده مورد خطاب قرار می داد:

   « گروهان ! حیفِ نون ! »          

    و روزها مضحکه ی کرور کرور آشخور می شدی توی پادگان و چه شب کابوس واری را باید می گذراند پا طلایی گروهان در زیر ضربت بالش و پتو.

  کاش سرهنگ امروز پای تلویزیون نشسته بوده باشد و بازی پاطلایی های مان را دیده باشد. نمی دانم سرهنگ کدام دسته را خطاب قرار می داد؟ سربازان یا ... ؟!