آبلوموف

و نوکرش زاخار

ممد جوادمون

+ ۱۳۹۹/۲/۶ | ۲۳:۱۸ | رحیم فلاحتی

  

  سه شنبه خرید کردم . چهارشنبه تحویل پست شد. پیشتاز بود و ظاهرا باید سریع می رسید. پنجشنبه در راه بود . جمعه هم در راه بود. شنبه صبح ردش را در چهارراه لشکر زدم. تفکیک شده و به مقصد نهایی ارسال شده بود.چشم انتظار بودم تا از راه برسد ، شب شد و از بسته ی پستی ام خبری نشد. صبح تا ظهر را با این خیال سر کردم که ممد جواد مون بخواهد با ارسال بسته ام بوسیله ی پهباد سورپرایزم کند اما زهی خیال باطل !

سیزده و نیم یا چهارده

+ ۱۳۹۹/۱/۱۳ | ۱۴:۵۷ | رحیم فلاحتی

 

 سیزده است، چهارده نیست . با همه ی سیزده های دیگر فرق می کند. آسمان هم مردد است . نمی داند ابری باشد یا آفتابی . ببارد یا نبارد . فکر می کنم این هوا ناجوانمردتر از آن ویروس کووید نوزده است. این یکی آمده دلبری کند اما ندانسته دق مرگ می کند وآن یکی بی تعارف می کشد . من پشت پنجره ای در شهری هراس خورده ایستاده ام . کسی قدم در شهر نمی زند . فقط گنجشک ها پشت پنجره بهار را مزه مزه می کنند.

+

دیر آمدنت دشوارترین حدیث موثق ام بود.

+ ۱۳۹۴/۱۲/۱۵ | ۱۵:۰۳ | رحیم فلاحتی

  پیداست دیر آمدنت چه بر سرم آورده ؟!

کدام سوی پنجره ای ؟!

+ ۱۳۹۴/۱۱/۲۶ | ۰۰:۲۳ | رحیم فلاحتی

  پشت میز غذاخوری نشسته ام. نه اینکه سفره ی رنگارنگی روی آن چیده شده باشد، نه ! میز کنار پنجره است . پنجره ای عاری از چشم اندازی دلگشا و روح نواز و حتی چیزی کمتر از آن که انگار در پشت آن پرده ی ضخیم به خواب رفته است. ما هنوز عادت نکرده ایم به آن ها ، نه به پنجره و نه میزغذاخوری. به همین دلیل استفاده های دیگری می کنیم از آن ها. بهترین استفاده از این میز همین نوشتن های گاه و بیگاه و گذاشتن لب تاب روی آن و وبگردی است. پنجره ای مجازی که انگار جای پنجره ای واقعی را گرفته است . 

 و اما از پنجره ای که روزی در هر خانه ای روزنه ای بود رو به تمام شیطنت های کودکی و نوجوانی مان حالا جز برای تکاندن دستمالی غبار آلود و یا سفره ی خالی مان به دامن کوچه و خیابان استفاده ی دیگری ندارد!!!

آبلوموف
آبلوموف
« صدای همهمه می آید
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم »

سهراب سپهری


« دانایان ناموختگانند
آموختگان، ندانند »

لائو دزو
آرشیو