آبلوموف

و نوکرش زاخار

مامان ریحانه

+ ۱۳۹۹/۲/۲۸ | ۱۰:۵۳ | رحیم فلاحتی

 

  دختری که به دنیا نیامده بود ریحانه نام داشت . خیلی پیش تر از اینکه بخواهد پا به این دنیای خاکی بگذارد اسمش انتخاب شده بود. وقتی هنوز در بطن مادرش بود. به هر سو که مادر می رفت او هم کشیده می شد . بندی مادر و دختر را به هم متصل کرده بود.

  کارگرها در رفت و آمد بودند. ابتدا خُرد و ریزها با وانت از راه رسیدند و بعدتر لحاف ها و تشک ها و فرش ها و یخچال و غیره ، و فضای کوچک خانه تنگ و تنگ تر شد.

 مادر ریحانه در میان اسباب و اثاثیه می گشت و تعدادی از آن ها را جدا می کرد . مردها بی دغدغه کارتن ها و بسته ها را هر گوشه که جای خالی پیدا می شد رها می کردند . اما مادر دغدغه داشت . در این روزهایی که پا به ماه بود انگار شوریده تر بود و شوق انتظار از چشمانش می بارید. و به همین دلیل باید قبل از آمدن دخترکش اتاقش را مرتب می کرد . تا چند روز پیش همه چیز مرتب بود تا اینکه صاحب خانه جواب شان کرد. به بهانه ی تکراری همه صاحب خانه ها :  « پسرم داره زن می گیره می خواد بیاد اینجا بشینه ... »

  مادر ریحانه با وسواس خاصی وسایل سیسمونی نوزاد را از بقیه اسباب ها جدا می کرد و در گوشه ای که یافته بود با دقت کنار هم می چید . چیدمانی نوازش گونه . آرام و با محبت . او ماه ها بود که مادر شده بود . این همه، آمیخته شده بود با قربان صدقه های زیر لبی مادر که در هر رفت و آمدی اشیایی از ریحانه را حمل می کرد .

 ریحانه می دانم که عمه هم چشم به راه توست ! امیدوارم دنیای شما بهتر از آنچه که ما در آنیم بشود !

عضو جدید می پذیریم !

+ ۱۳۹۵/۱۲/۴ | ۱۴:۰۱ | رحیم فلاحتی

  آپارتمان مان یک عضو جدید پیدا کرده. از دو سه شب پیش که ورودش را با " تولد تولد تولدت مبارک ! " برگزار کردند ابتدا متوجه موضوع نشدم . اما با گذشت دقایقی گریه های نوزاد شروع شد و همهمه و دستپاچگی هایی که از صدای زنانه ی پیرامون نوزاد برمی خاست که سعی در آرام کردنش داشتند نوید قدم نورسیده ای را  داد. بله اشتباه کرده بودم و این برخلاف گمان اولیه ام بود.

  آرام پشت میزم نشسته بودم و گوش می کردم. یک حس خوبی در جریان بود که می خواستم آن را بهتر بفهمم.   حس خوبی که در صدای نوزاد بود. حتی در گریه هایی که می کرد. انگار با خودش چیزهایی به همراه آورده بود و می خواست به گوش بقیه هم برساند ... تولد، امید، زندگی و ...

  و چه شنیدنی بود این صدا حتی اگراین صدای خفیف از واحد بالای سرت به گوش می رسید !

آبلوموف
آبلوموف
« صدای همهمه می آید
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم »

سهراب سپهری


« دانایان ناموختگانند
آموختگان، ندانند »

لائو دزو
آرشیو