آبلوموف

و نوکرش زاخار

من و شهلا و نعمت نفتی

+ ۱۳۹۸/۹/۲ | ۱۰:۵۰ | رحیم فلاحتی

  خانه سرد است . اتاق سرد است . چند روزی است سر کوچه منتظر نعمت نفتی ام . نعمت همیشه به موقع می آمد، باید اتفاقی برایش افتاده باشد . هیچکس از او خبری ندارد. دکان نعمت انتهای بن بست حصیرفروشان است .نعمت با اینکه کمی شیرین می زند اما مادر همیشه احترامش را دارد. و صدایش می کند: « آقا نعمت » .و انعامش را فراموش نمی کند. پیت های بیست لیتری خالی اند. مادر از درد زانو می نالد. دوست دارم زانوهایش را کمی بمالم اما او شرم دارد و اجازه نمی دهد.

دوباره برمی گردم سرکوچه . کمی منتظر نفت ، کمی منتظر شهلا که پشت پنجره آفتابی شود و دیداری تازه کنم. به غیر از من چندتایی زن و مرد همسایه گاه و بیگاه از خانه سرک می کشند که مبادا نعمت بی خبر بیاید و بگذرد و آن ها بی نفت بمانند.  

  خانه سرد و شهر سرد است . نفس هایم در حال یخ زدن است. زیر لب زمزمه می کنم : « نعمت ! داداش نوکرتم کجایی لامصب ! یخ کردیم . کدوم گوری موندی ؟ نون مون یخ کرده و خورشت مون ماسیده . تو که وقت شناس بودی داداش ! پس کجا موندی ؟ »

   از قاب پنجره چشم بر می دارم. امروز روز من نیست . در حالیکه دندان هایم به هم می خورد تکرار می کنم : « سفره ... نفت ... نعمت ...شهلا ... » و از خودم می پرسم : « کدام یک مهم تر است . کدام بر دیگری ارجحیت دارد ؟ به راستی کدام یک ؟ »

خانه سرد است و شهر  همچون زمهریر . از نعمت خبری نیست . شاید از مردم محل روی برگردانده است .شاید نعمت مرده باشد. نعمت مرده باشد . نعمت ... 

کدام سوی پنجره ای ؟!

+ ۱۳۹۴/۱۱/۲۶ | ۰۰:۲۳ | رحیم فلاحتی

  پشت میز غذاخوری نشسته ام. نه اینکه سفره ی رنگارنگی روی آن چیده شده باشد، نه ! میز کنار پنجره است . پنجره ای عاری از چشم اندازی دلگشا و روح نواز و حتی چیزی کمتر از آن که انگار در پشت آن پرده ی ضخیم به خواب رفته است. ما هنوز عادت نکرده ایم به آن ها ، نه به پنجره و نه میزغذاخوری. به همین دلیل استفاده های دیگری می کنیم از آن ها. بهترین استفاده از این میز همین نوشتن های گاه و بیگاه و گذاشتن لب تاب روی آن و وبگردی است. پنجره ای مجازی که انگار جای پنجره ای واقعی را گرفته است . 

 و اما از پنجره ای که روزی در هر خانه ای روزنه ای بود رو به تمام شیطنت های کودکی و نوجوانی مان حالا جز برای تکاندن دستمالی غبار آلود و یا سفره ی خالی مان به دامن کوچه و خیابان استفاده ی دیگری ندارد!!!

آبلوموف
آبلوموف
« صدای همهمه می آید
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم »

سهراب سپهری


« دانایان ناموختگانند
آموختگان، ندانند »

لائو دزو
آرشیو