آبلوموف

و نوکرش زاخار

مادر ترزا

+ ۱۴۰۰/۱/۲۵ | ۲۰:۴۹ | رحیم فلاحتی

 

  او به دنبال دستوری جدید برای پخت نان و شیرینی است و من به دنبال نوشتن متنی برای وبلاگم. گوشی صداگیرم را می گذارم که صدای گزارشگر فوتبال را نشنوم . جعبه ی جادو، بی مصرف روشن است. حوصله ی تماشای فوتبال را ندارم. حوصله ی خیلی چیزهای دیگر را هم ندارم. و در نهایت شاید خبری از نتیجه  بازی ها بگیرم و والسلام .

  هر کسی که نشسته و بیش از یک متن در واتس آپ  تلگرام و غیره نوشته باشد این موضوع را می پذیرد که نوشتن نظم فکری می خواهد. فرهنگ شتاب زده و رسانه محورِ ما، ایجاد نظم فکریِ لازم برای عمیق کردنِ زندگی را ناممکن ساخته است. صدها کانال تلویزیونی هست که از بین شان انتخاب می کنیم، حجم عظیمی از اخبارِ روی اینترنت، وسایل ارتباط جمعی قابل حمل و این همه برنامه که نمی توان با همه شان هماهنگ شد. همه چیزِ اطراف ما از بیلبوردهای آزادراه ها و اتوبوس ها تا زوزه ی یکنواخت تلویزیون که موسیقیِ متنِ زندگی خیلی از انسان هاست، ما را با احساسات و عواطف و تنش های متفاوتی بمباران می کنند. جمع کردن حواس روی کاری که مشغول آن هستی سخت است، چه کتاب خواندن باشد، چه نوشتن و چه هرکار دیگری . و این چیزی است که من هم مدت هاست با آن دست به گریبانم. سکوت به معنای واقعی از زندگی ما رخت بسته و دیگر جایی یافت نمی شود که برای دمی آسودن از صدای مزاحم به آن پناه برد .

  اگر پست های من را می خوانید باید بگویم من علاقه ی زیادی به نوشیدنی های گرم دارم و الان باید بروم سراغ کتری . بلند می شوم و کتری را پر می کنم و روی اجاق می گذارم. جانی بطری شیر را روی سینک گذاشته است. به گمانم امشب مراسم پخت و پز داشته باشد. در حال یادداشت کردن مطلبی از گوشی است. می خواستم بپرسم خیال پخت چه نوع نانی را دارد اما بی خیال می شوم.

  در کتابی که می خوانم جایی از مادر ترزا نقل شده که :  « اگر صد کودک گرسنه باشند و فقط یکی را می توانی سیر کنی آن یک کودک را سیر کن. نگران نود و نه کودکی که می توانی سیر کنی نباش ! اگر نگران آن ها هم باشی هیچ کاری نمی توانی بکنی . این کار را هم همین امروز بکن و گرنه فردا همین کودک هم می میرد.»

  به سراغ کتری می روم و چای می ریزم و دو نان خانگی کنارش می گذارم . گوشی صدا گیرم را برداشته ام . کنار جانی می نشینم و به این فکر می کنم که توصیه ی مادر ترزا را از امشب به کار ببندم و به سراغ آن یک کودک رفته و همان را سیر نگه دارم. باید خیلی از اشیاء را از اطرافم جمع کنم و صداهای مزاحم را بِبُرم . بخصوص این جعبه ای که تمام جنبل و جادویش نقش برآب شده است و به غیر از زر زر مفت چیزی ندارد !

 

 

کاش پیدایت نمی شد !

+ ۱۳۹۴/۱۱/۳۰ | ۰۰:۱۶ | رحیم فلاحتی

   چند روزی است که گم شده .

 واکنش ها در خانه به این موضوع متفاوت است.آقای پسر ناراحت است اما سرش که به بازی های کامپیوتری و گوشی گرم می شود از یاد می برد سراغی از این عزیز گم شده که گهگاه بر سر مالکیت آن تشنج و بحران و کشمکش ایجاد شده را بگیرد.

  جناب همسر کلافه است. چون دوست دارد موقع صرف غذا که از مواقع نادر دور هم بودن مان است یک کسی یا چیزی از درون جعبه ی جادو وزوز کند. و یا در زمان استراحتش یک گوشه ای روی کاناپه لم بدهد و یکی از کانال های مورد علاقه اش را تماشا کند. این چند روز درست مثل آدم معتادی که وقت عملش رسیده و خماری کلافه اش کرده باشد تمام خانه را زیر و رو کرده . اما نشئگی سرابی شده و او سرگردان آن. هر چه گشته اثری از کنترل دستگاه گیرنده پیدا نکرده است. انگار قطره آبی بوده که در زمین فرو رفته.

  اما خودم . باید بگویم با فردایی که آرام آرام از راه می رسد یک هفته است تجربه ی جدید و نابی از دیگرگونه زیستن پیدا کرده ام. تجربه ی نابِ دست شستن از به اصطلاح رسانه ای که چیزی جز توهم و خیال با خود ندارد و حرف های مجریانی که برایم نه آب می شود نه نان !

  می دانم این روزهای خوش پایانی دارد و این " نا یوسف گمگشته " با فشار و تحریم آقای پسر و جناب همسر دوباره سر و کله اش پیدا خواهد شد  و روز از نو و روزی از نو ...

آبلوموف
آبلوموف
« صدای همهمه می آید
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم »

سهراب سپهری


« دانایان ناموختگانند
آموختگان، ندانند »

لائو دزو
آرشیو