آبلوموف

و نوکرش زاخار

شکم کارد خورده !

+ ۱۳۹۵/۹/۳ | ۲۰:۴۱ | رحیم فلاحتی

  دیوار باریکی بین ما است. سر وعده های غدایی این را بیشتر حس می کنم. وقتی خانم مسن خوشرو همسایه روبرویی پخت و پز می کند رایحه ی شامه نواز مختلفی آپارتمان ما را پر می کند. این وسوسه را بگذارید در مقابل شکم خالی و تن خسته ی من که باید بی حوصله سر اجاق بایستم و نیمرویی برای کنار یک بسته ی بزرگ چیپس ساده ام مهیّا کنم .

پیاده روی در جادوی بوها و رایحه ها

+ ۱۳۹۴/۱۱/۹ | ۲۳:۲۶ | رحیم فلاحتی

  امروز دوباره به رسم قدیم ها هوایی شدم. نه اینکه رسم و رسوم خاصی بوده باشد، نه ! سال ها قبل در دوران نوجوانی اشتیاق عجیبی داشتم برای کشف محله های اطراف. در سکوت بعد از ظهر بهار و تابستان که از گوشه و کنار صدای یکنواخت جیرجیرک ها از میان شاخ برگ سپیدارها و چنارها و تبریزی ها بلند بود دور از چشم مادر دوچرخه ام را برمی داشتم و گم می شدم در کوچه پس کوچه هایی که نخستین کشف های من از محیطی فراتر از خانه و مدرسه بودند. محیطی که یکه و تنها می توانستم کشف شان کنم. ترس گم شدن را در آن ها بچشم و لذت یافتن راه را از بیراهه تجربه کنم. احساسی که پس از بارها سرزنش و تنبیه فروکش نکرد و مرا رها نکرد و همچنان ادامه دارد. هنوز هم با دیدن کوچه و محل و هر نقطه ی جدیدی اشتیاق کشفی نو مرا لبریز از حسی غیرقابل وصف می کند.

  خورشید وسط آسمان بود. برف ها آرام آرام ذوب می شدند و از شیروانی ها و ناودانی ها سرازیر بودند. در سایه سار گوشه و کنار، برف های یخ زده زیر پایم صدا می کردند و من غرق در خاطراتی سر برآورده از عمق روزهای گذشته پیش می رفتم. گاه بینا و گاه نابینا. احساسی که حضور و غیابش دست از سرم برنمی داشت. خانه ها را این بار به لحاظ طول و بُعد و حجم طی نمی کردم. انگار این بار بر روی دنیای از عطر و رایحه قدم می زدم. صدای آسمانی موذن برخاسته بود. شامه ام در عطر غذاهایی که از پستی و بلندی دیوارها بیرون زده بود مسحور بود. بوی برنجی که روی اجاق دم می کشید، عطر ماهی شور ، بوی قورمه ، ترشی تره و ... رایحه هایی که انگار تمامی نداشتند و پا به پایم می آمدند. این بار کوچه ها رنگ و رویی دیگر داشتند. و کشف من هم از نوعی دیگر بود. شهر با کوچه و پس کوچه هایش انگار چهره ی دیگری هم داشت که من تا به حال به آن پی نبرده بودم. عطر و بوی هیچ خانه ای مشابه دیگری نبود!

 

آبلوموف
آبلوموف
« صدای همهمه می آید
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم »

سهراب سپهری


« دانایان ناموختگانند
آموختگان، ندانند »

لائو دزو
آرشیو