چند ماه فراموشش کرده بودم. خواندن مجله ی خوب داستان را می گویم.این از پیامد کتاب های نخوانده ی بسیاری است که در قفسه ی کتابخانه ام چشم انتظارند. وقتی از فضای خوب و پر نشاط این مجله که به لطف انواع نوشته هایی چون روایت و داستان و خاطره و … حاصل شده به کتاب های سنتی خودمان سرک می کشم انگار از تماشای یک تلویزیون رنگی به سمت تلویزیونی سیاه و سفید پرت شده ام. هر چند این چیزی نیست که از ارزش کارهای سیاه و سفید بکاهد.

جایی می نشینم . داستان را روی پایم می گذارم و از همان ابتدا غرق آن می شوم. مجذوب عکس روی جلد. شیفته ی رنگ و روی آن. عنوان و نوع نوشتارش و حتی آن جمله ی کوتاهی که زیر عکس درج شده است.با نگاه عاشقانه ی پدر و فرزندی تماشایش می کنم. آرام ورقش می زنم. مثل چای خوش عطر عصر مزه مزه اش می کنم و آرام آرام می نوشمش. اکسیری از خاطره و خیال در من به هم می آمیزد و کیفورم می کند وانگار دلتنگی ها دور می شوند …