آبلوموف

و نوکرش زاخار

نه ساعت و ده دقیقه و یازده ثانیه

+ ۱۳۹۸/۹/۴ | ۰۸:۱۳ | رحیم فلاحتی

امروز صبح شعر بلندی برایت  نوشته بودم

که پیام بروزرسانی سیستم

مثل اجل معلق ظاهر شد

و با موافقت من برای انجام عملیات،

هر چه را رشته بودم پنبه کرد.

الان

دوازده دقیقه و بیست و چهار ثانیه است 

در ذهنم مرور می کنم

آنچه را که پاک شده است

دوباره به صفحه برگردانم .

اما بخاطر نمی آورم.

امان از این حواس پرتی ...

 

عزیزم نگران نباش !

بگذار برایت بگویم

مضمون نامه اینچنین بود:

صبح که از خانه بیرون می زنم

بعد از نه ساعت و ده دقیقه و یازده ثانیه دوری

اشتیاق دیدن دوباره ات

بیقرارم می کند.

فقط همین !

 

 

خیلی چیزها عوض می شوند

+ ۱۳۹۸/۶/۱۱ | ۱۱:۵۰ | رحیم فلاحتی

 

خیلی چیزها عوض می شوند

بدون اینکه ما بخواهیم

مثل برگ درخت های پارک کنار مجتمع

که هر فصل سبز می شوند و دوباره زرد و خشک

مثل کلاغ های این شهر

که برخلاف شهری که از آن می آیم

تا دو قدمی ام بی هیچ هراس می آیند

مثل دختر همسایه که بچه بغل می گیرد و عینکی شده است

مثل آقا داود که عطاری را تبدیل به فلافلی کرده

و پای اجاق می ایستد

مثل سبزی فروش سرکوچه که تو عروسی همه ی اهل محل، مجلس گرم کن بود

 و عربی خوب می رقصید

و چندسالی است که با واکر راه می رود

مثل آخوند مسجدمان که این روزها کمتر عبا و قبا به تن می کند

و گاه در میان تماشاگران تیم محبوب شهرمان می بینمش

که ایستاده فریاد می زند

خیلی چیزها عوض شده است

حتی باران هایی که نرم و عاشقانه می بارید

و این روزها شلاقی و دیوانه وار می بارد

 

جان ! خیلی چیزها عوض می شوند

خیلی چیزها 

کاش عوض شوند

ولی

ای کاش عوضی نشوند !

ای کاش ! ...

صداها گلاویز می شوند.

+ ۱۳۹۸/۵/۱۴ | ۱۱:۰۱ | رحیم فلاحتی

  زن  قدم می زند . صداهای پشت در آزارش می دهند . صداهای زنانه ای که با هم گفتگو می کنند. صدای مردی وارد می شود. بیش از همه یک زن و یک مرد صدا می شوند و گاه صدای زنانه ی دومی وارد می شود. نیازی نیست گوش تیز کند. از پشت در سیر تا پیاز حرف ها را می شنود.

  مرد کنجی از اتاق بر بالش تکیه داده و تلاش می کند گفتگوها را نشنود. زن صدای تلویزیون را بسته است. مرد به تصاویری که می گذرند خیره شده است. اما انگار نه چیزی را درست می بیند و نه با تمرکز لازم چیزی را می شنود. صداهای پشت در آپارتمان آزارش می دهد. صدای تلویزیون را باز می کند. باز آنچه که نباید، شنیده می شود. صداها بلندتر و تیزتر و همراه با رگه هایی از خشم شده است. صدای مرد دومی اضافه می شود. ابتدا آرام و با طعنه به فرد مقابل شروع می کند و کمی بعد رگه های خشم موسیقی کلام اش را تغییر می دهد. فرازها بیشتر می شود . اهانت و تهمت چون آوار بر سرشان فرو می ریزد. راه پله پُر از کشمکش و همهمه شده است.

  زن هنوز سرپا ایستاده بود و فکری و معذب قدم می زد. مرد به بالش تکیه داده بود. صداها پاگرد و راه پله را در تسخیر داشتند. بحث بر سر دادن ها و ندادن ها بود. دادن و ندادن سهم آبی که مشترک بود و به تعداد سرانه ی خانوار تقسیم می شد.

  زن های پشت در صدا بودند . فقط صدا . پوشش نداشتند و جسم نبودند . عریانِ عریان بودند. مردها ها ستر عورت کرده بودند و دست به یقه، همدیگر را از پله ها پایین می کشیدند . و باز صدا بود و هن وهنی که شنیده می شد.

  زن هنوز سرپا بود و قدم می زد. لب هایش به آرامی جنبید: « اینا برای پول آب دارن اینطوری می کنن؟ ! بلایی سر همدیگه نیارن ؟ »

  مرد که همچون بالشی که پشت اش بود ساکن و ساکت بود گفت : « برای ده تومن کمتر یا بیشتر یقه گیری می کنن. الان دندون یکی بشکنه همه به غلط کردن می افتن ... » و دست برد به سمت کنترل تلویزیون و صدا را بیشتر باز کرد. الان صداهایی دیگر و از دنیایی دیگر وارد اتاق شده بودند. دو شخصیت اصلی از فیلم « رمز داوینچی » .

  عطری پیچید. زن فکری و در خود فرورفته با فنجان های قهوه کنار مرد نشست. از خیر تماشای فیلم گذشتند. هنوز افکارشان مغشوش بود. زن سعی می کرد صداها را فراموش کند. فنجان قهوه ی تازه دم را مقابل بینی اش گرفت و آن را بویید. مرد به شانه های برهنه ی گندمگون زن خیره شد.  عطر قهوه دو صد چندان شد . بی آنکه جرعه ای از فنجانش نوشیده باشد شانه ی زن را بوسید و سر در موهای مجعدش فرو برد . در آن سیاهی نه چیزی می دید و نه چیزی می شنید. اما عطری تمام وجودش را پر کرده بود. 

خانه ی همسایه

+ ۱۳۹۷/۱۱/۲۴ | ۲۰:۲۴ | رحیم فلاحتی

 

 

  امروز به این هایکو برخوردم و فهمیدم معنی " کم گوی و گزیده گوی چون دُر " چقدر زیبا و دوست داشتنی می تواند باشد و من به نوبه ی خود در نوشته هایم چقدر حرف اضافه زده و می زنم . 

نه، نه به خانه ی من

آن ناشناس چتر در دست

رفت به خانه ی همسایه ی من .

    و نشستم به بازی خیال . چک چک باران . پنجره ای بخار گرفته و چشم انتظاری ...

+ عکس از : رحیم فلاحتی

مکان: خانه ی هنرمندان ، تهران

بیا و با لذت صدایت لبریزم کن !

+ ۱۳۹۷/۹/۱۵ | ۱۳:۰۱ | رحیم فلاحتی

  سلام جانی 

  

  پشت میزم نشسته ام و به نامه های نوشته و ننوشته ام فکر می کنم . به نامه هایی که شاید از ششصد صفحه بیشتر باشد و سعی کرده ام همه ی آن ها را به ترتیب زمانی داشته باشم . نامه ای ننوشته ام زیاد نبوده اند. به جز اندکی که خیلی تلخ بوده اند و در نیمه راه از ارسال شان منصرف شده ام و بقیه همه به دستت رسیده اند .

  امروز دوست داشتم برگردم و نامه های ابتدایی را بخوانم . نامه های خودم و نامه های تو که در جواب من  درون یک دفتر زیبا نوشته و نزد من گذاشته ای. و رفته ای تا دفتر دیگری را با نامه هایت برایم بیاوری. دفتری که این بار خودم به تو هدیه دادم .

  فرصت ندارم . باید آماده شوم . شهر در انتظار ماست . باید روز خوبی باشد با این نم نم بارانی که می خواهد ما را همراهی کند . مرور نامه ها بماند برای زمانی که خانه هستی . تعدادی را من برایت می خوانم و تعدادی را تو برای من ! مشتاق لبریز شدن از لذت صدایت هستم !

جان و جانی

+ ۱۳۹۷/۴/۱۳ | ۰۰:۴۱ | رحیم فلاحتی

 

   این ماه های بهار و تابستان به اندازه ی تمام عمر رفته نامه نوشته ام . نامه هایی روی کاغذ کاهی که همواره مرا سرشار از اشتیاق به نوشتن می کنند.هر روز به انبوه صفحاتی که روز به روز قطورتر می شوند نگاه می کنم و دست می کشم. گاهی اوقات روزی هشت تا ده صفحه. نامه هایی با مخاطب خاص که آنها را بی جواب نمی گذارد. هر نامه ای با نامه ای پر احساس تر و موشکافانه تر پاسخ داده می شود.

  من خطاب می کنم: سلام جانی   

  او خطاب می کند : سلام جان

  و کلماتی که رج می شوند تا شاید گوشه ای از باورها و سلیقه ها و خواسته های هم را در پیش چشم دیگری نمایان تر کند و نظر او را جویا شود و امکان های دیگری را بسنجد .

  و همچنان این روند ادامه دارد . شاید روزی این مجموعه سر و شکلی بگیرد برای کنار هم قرار گرفتن با اسم نامه های جان و جانی .  به امید آن روز !

ه

آبلوموف
آبلوموف
« صدای همهمه می آید
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم »

سهراب سپهری


« دانایان ناموختگانند
آموختگان، ندانند »

لائو دزو
آرشیو