« فراموش نکن که هدویگ، دختر مولر ، کسی که تو برایش اتاق تهیه کرده بودی ، امروز با قطاری که ساعت 11:47 دقیقه وارد می شود ، به آن جا می آید . لطف کن و دنبالش برو ، حتمن یادت نرود که چند شاخه گل هم برایش بخری ، نسبت به او مهربان و خوش اخلاق باش . سعی کن بتوانی بفهمی که حال و روز چنین دختری چگونه خواهد بود ؛ برای اولین بار به شهر می آید ، او خیابان و محله ای را که در آن زندگی خواهد کرد نمی شناسد و برایش بیگانه است . راه آهن بزرگ و با ازدحام و شلوغی اش او را به وحشت خواهد انداخت . ... »   نان سال های جوانی داستان سال های قحطی و گرسنگی را از زبان مرد جوانی مطرح می سازد که خود در بحبوحه ی این دوران زندگی نموده و تمامی این زمان را پشت سر گذارده است . در کنار این مضمون یک عشق پاک و زیبا را به دور از مادی گرایی ِ زندگی روزمره لمس می کند . ـ نقل از رمان " نان سال های جوانی " هاینریش بُل ، ترجمه ی محمد اسماعیل زاده ، نشر چشمه ، چاپ هفتم 1391