روزها و ماه ها و شاید سال ها چشم هایت را می بندی. تلاش می کنی از واقعیتی بگریزی. به واقعیتی که  وقوع آن حادث گشته و تو همیشه خواسته ای راهت را در تقابل با آن کج کنی و نادیده اش بگیری. واقعیتی که از آن راه فراری نیست و دست از سرت برنخواهد داشت. گام به گام همراهی ات می کند تا خودش را در شکل و هیبت واقعی اش نشان ات دهد و بگوید که خواه و ناخواه پرچم سفید را باید به اهتزاز درآوری و تسلیم شوی.

  واقعیت به وقوع پیوسته را باید چون حقیقتی پذیرفت . چه کسی گفته است که تسلیم شدن با شکست برابر است ؟!