خواهر داود : می گن امروز ظهر یک دختر بچه ی دوازده ساله رو جلوی آموزشگاه زبان دزدیدن ! آبجی مهدی : اینا همش حرفِ خانم . دزد کجا بود . مردم ندارن شکم عائله شون رو سیر کنن نون خور اضافه می خوان چی کار؟ خواهر داود : یعنی چی خواهر ؟ تو می گی گم شدن، کسی ندزدیده شون ؟! آبجی مهدی : برای چی گم بشن ؟ دو هفته پیش اون دخترِ هشت ساله فرار کرد گفتن کسی اون رو دزدیده، الان هم می گن یک دختر دوازده ساله رو دزدیدن . فدات شم ! دخترای الان چش و گوش شون باز شده ، می دونن از زندگی چی می خوان . با آدم دلخواه شون می ذارن می رن ،بعد خانواده شون توی بوق کرنا می کنن آی جماعت دخترمون گم شده ... خواهر داود : یعنی تو می گی یک دختر هشت ساله با کسی توی راه مدرسه قرار گذاشته و با هم فرار کردن . اون وقت خانواده و پلیس و این همه مامور متوجه هیچ چی نشدن ؟! آبجی مهدی : آره خانمم . الان یک گوشه ی دنج دارن خاله بازی شون رو می کنن ! همه جا امن و امانِ . من خودم با این سن و سال نصف شب می رم تا سوپر محل و خرید می کنم . کسی نیست چارتا متلک بارمون کنه، چه برسه بدزده مون !!!