چند روزی است که گم شده .

 واکنش ها در خانه به این موضوع متفاوت است.آقای پسر ناراحت است اما سرش که به بازی های کامپیوتری و گوشی گرم می شود از یاد می برد سراغی از این عزیز گم شده که گهگاه بر سر مالکیت آن تشنج و بحران و کشمکش ایجاد شده را بگیرد.

  جناب همسر کلافه است. چون دوست دارد موقع صرف غذا که از مواقع نادر دور هم بودن مان است یک کسی یا چیزی از درون جعبه ی جادو وزوز کند. و یا در زمان استراحتش یک گوشه ای روی کاناپه لم بدهد و یکی از کانال های مورد علاقه اش را تماشا کند. این چند روز درست مثل آدم معتادی که وقت عملش رسیده و خماری کلافه اش کرده باشد تمام خانه را زیر و رو کرده . اما نشئگی سرابی شده و او سرگردان آن. هر چه گشته اثری از کنترل دستگاه گیرنده پیدا نکرده است. انگار قطره آبی بوده که در زمین فرو رفته.

  اما خودم . باید بگویم با فردایی که آرام آرام از راه می رسد یک هفته است تجربه ی جدید و نابی از دیگرگونه زیستن پیدا کرده ام. تجربه ی نابِ دست شستن از به اصطلاح رسانه ای که چیزی جز توهم و خیال با خود ندارد و حرف های مجریانی که برایم نه آب می شود نه نان !

  می دانم این روزهای خوش پایانی دارد و این " نا یوسف گمگشته " با فشار و تحریم آقای پسر و جناب همسر دوباره سر و کله اش پیدا خواهد شد  و روز از نو و روزی از نو ...