چشم می اندازم به کتابخانه ام . کلی کتاب چاق و لاغر نخوانده لابه لای کتاب های دیگر از نظر پنهان مانده اند . چند تایی هم آنقدر از زمان خواندشان می گذرد که موضوع شان را تقریبن فراموش کرده ام .نگاه می کنم . خاطرات دور و نزدیکی با هرکدام از آن ها زنده می شود . جلد اول کتابی زرکوب و قهوای رنگ را بیرون می کشم . به خط نستعلیق زیبایی نوشته: میکا والتاری  سینوهه پزشک مخصوص فرعون ترجمه ذبیح الله منصوری  آرام ورق می زنم و آن بالای صفحه گوشه ی سمت چپ را می خوانم .با خودکار آبی نوشته ام سیزدهم اسفند هفتاد شهرستان چابهار و امضایی پای آن انداخته ام که الان به کل تغییر پیدا کرده و شکل دیگری شده . طبق عادت سریع پشت جلد را نگاه می کنم . دوره ی دو جلدی پانصد تومان . نمی دانم در آن روزهای سخت که داستانش مفصل است و یادآوری اش تلخی بیشتری دارد تا شیرینی چگونه و از کجا پانصد تومان برای این کتاب داده ام . شاید از دستمزد کارگری بنایی روزهای گرم و شرجی شهرک که دستمزدش چهارصد تومان بیشتر نبود . نمی دانم چیز زیادی به خاطرم نیست . غرق جستجو در خاطرات گذشته کتاب را ورق می زنم . " مقدمه ی کوتاه نویسنده " . نام من، نویسنده ی این کتاب (سینوهه ) است و من این کتاب را برای مدح خدایان نمی نویسم زیرا از خدایان خسته شده ام . من این کتاب را برای مدح فراعنه نمی نویسم زیرا از فراعنه هم به تنگ آمده ام . من این کتاب را فقط برای خودم می نویسم بدون این که در انتظار پاداش باشم یا این که بخواهم نام خود را در جهان باقی بگذارم .   حس می کنم دوست دارم دوباره داستان این پزشک و غلامش " کاپتا " را بخوانم . رمان های تاریخی دوست داشتنی که با روزهای نوجوانی و جوانی ام عجین شده بود . بعد از بیست و اندی سال تصویر گنگی از مرد دکه دار کتابفروش و لحن صدایش در ذهنم باقی است کاش می شد به عقب برمی گشتم و حال و احوالی در یک عصر گرم و شرجی با او می کردم اسمش را می پرسیدم و سفارش چند کتاب به او می دادم ... + به یاد سال هایی که می پنداشتیم نوشته ها و ترجمه های ذبیح الله منصوری نص تاریخ است !