این روزها تورم به جان خیلی چیزها افتاده است

از سیخ گداخته به صورت و چشم های زنِ رودباری

از جنون شوهری سالخورده

به خاطر دو بند انگشت مزرعه ی عدس

تا کشتزارهای حاشیه ی رود ارس .

این روزها تورم به جان خیلی چیزها افتاده است

از رگ گردن ناموس پرستان و بت پرستان

تا بلبل هزاردستان

و حتی به جان بادکنک های پیرمرد بادکنک فروشی که در یکی از عکس هایم ثبت شده است .

این روزها تورم به جان خیلی چیزها افتاده است

از فتق مردان چهارشانه ی عربده کش

تا مردان زاهد تسبیح گوی خفته در محراب

این روزها همه چیز ملتهب است

بازار طلا

بازار بورس

بازار ارز

باور نداری ؟! برو ازآن مردک لاغر سیه چرده دلار فروش بپرس !

می پرسی کدام ؟ همان که در میدان فردوسی کنار بانک شهر پاتوق دارد و انگار همیشه زیر لب ورد می خواند.

این روزها تورم به جان خیلی چیزها افتاده است

راست اش را می دانی ؟ من هر شب کابوس وصول مهریه ی زنم را می بینم

همان که به نیت صدو بیست و چهار هزار پیغمبر ثبت شده است

سکه هایی که نقشی مقدس بر آن حک شده است

و به بی ایمانی آن زرهای سرخ، هزاران نفر حاضر به شهادتند.

این روزها تورم به جان خیلی چیزها افتاده است

به روی هرچه دست بگذاری

تب می کند

تاول می زند و

ور می آید .

لطفا دست روی دلم نگذارید !