باد می وزد. آسمان ابری است. منتظرم که باران ببارد. اما باد با ابرها سرجنگ دارد. این را شاید بارها گفته باشم، من عاشق بارانم. من پسر شهر بارانم و تمام جان و تنم از بوی خاک باران خورده، بوی دیوارهای نمور خزه بسته ، صدای باران روی شیروانی ها و شُرشُر مداوم آب از ناودانی ها جان گرفته است و می گیرد. از بوی شالیزار در یک تابستان گرم و شرجی و عطر خوشه های سنگین برنج که آمیخته است به صدای جیرجیرک ها نفس می گیرم . از دیدن سنجاقک ها که دیوانه وار بر فراز نی های حاشیه تالاب پرواز می کنند. از صدای مرغان دریایی که در اسکله پرواز می کنند و بوی دریا عشق به سراغم می آید. خدایا اینجا سی و هشت روز بهار را پشت پنجره نگاهم را دوخته ام به آسمان، اما دریغ از یک نصف روز باران ! دریغ !

 : خب! به من چه بلند شو برو هرجا که دلت می خواد ! مگه برات نامه ی فدات شوم نوشته بودیم که پاشی بیایی اینجا ؟

  این زنهار درونی می زند توی ذوقم . نوشتن را کنار می گذارم و فکرم هزارجا پر می کشد. از فکر خربزه که رها می شوم گرسنگی مرا یاد نان می اندازد و این روزها نان در سیاست است . اگر باور ندارید ببینید برای پست ریاست جمهوری چه الم شنگه ها به پا خواهد شد. این روزها انتشار فایل صوتی جواد ظریف و سعید لیلاز خیلی سر و صدا کرده است. با اندکی جستو پیدا می کنم. می نشینم به گوش کردن. باد یادم می رود، باران یادم می رود، و پی می برم یاوه هایی که هر روز می شنوم راه به جایی نخواهد بُرد. یادم می آید جایی روی نقشه ی جهان وجود دارد که به شاخ آفریقا معروف است و من به اندازه ی تمام ساکنین آن نقطه، شاخ بر روی سرم می رویَد.

  شب گذشته و صبح شده است. و تشت رسوایی از پشت بام افتاده است. از روی اتفاق پرزیدنت بر سر سفره ی ما حاضر است. لقمه ای نان و پنیر می خورم و به دست هایش که کنار میکروفن اندک رعشه ای دارد نگاه می کنم. بفرمایی می زنم . یکی گوشه ی چشم نازک می کند که :« جناب ماه رمضان است! ». به اعضای دیگر که دورتا دور شسته اند صمٌ بکم، نگاه می کنم.

 صدایی پشت پنجره انگار حنجره می درد. نمکی محل است که شاخ کهنه می خرد. شاخ مستعمل می گیرد و نمک می دهد . اگر تعداد زیادی شاخ بدهید واکسن کرونا هم تزریق می کند.

علی برکت الله