به کودک مغروق:

موج ها

چه پی در پی

پیشانی ات را بوسه می دهند

غافل از این که تو 

گوش به زنگ

لالایی مادر

سر به بستری سرد

گذاشته ای

و من

نگاهم به دست های کوچک ات خیره مانده
تاکید می کنم ،
به دست های کوچک ات .
که چگونه پشت به این خاک
به این خاک آلوده ی نفاق
آرام گرفته است .

پس از تو
باد لالایی مادرت را
به کدام سو زمزمه کند ؟
رو به ساحل نفاق ؟
هرگز!


من زین پس نگاهم را
از تمام مادران آبستن
خواهم دزدید

خواهم دزدید

خواهم دزدید

...


وگرنه شرم
جانم را خواهد رُبود ...

.

+ گره خورد به پست هایی از بدمست و چهارشنبه