حسین قصاب : « تو کار ما شاید کمی چربی و استخون کم و زیاد شه اما دروغ و دغل نیست ! »شاپور بنگاهی : « آره راست می گی ! کار ما هم همینطور . بابام همیشه می گه شاپور تا به حال تو عمرت یک بار راست گفتی . با تعجب پرسیدم کی بود بابا ؟! گفت : یادم میاد یک روز هوا بارونی بود و بارون مثل سیل از آسمون می بارید . سر سفره ی ناهار بودیم که در زدند . پرسیدم کیه کیه ؟ جواب دادی : منم شاپور ! »