وقتی موسی از دربار فرعون می گریزد و به شعیب پناه می برد و به چوپانی گوسفندان او می پردازد، روزی در باغ شعیب، به چوبدستی ای برمی خورد که در زمین فرو رفته است، در آن خیره می شود و می بیند رمزهایی بر آن نوشته شده است ( اشاراتی به سرنوشت قوم بنی اسرائیل) ، از شعیب درباره ی آن سوال می کند، شعیب شرح می دهد که « من روحانی بزرگ مصر بودم ، در عصر یوسف . وقتی یوسف مُرد و اثاثه ی خانه ی او را تقسیم می کردند من که پیر شده بودم و گوشه گیر درخواست کردم که عصای او را به یادگار به من بدهید ، آن را که ارجی نداشت به من دادند و من آن را در دست داشتم تا به اینجا آمدم و روزی که آبیاری می کردم ، سر آن را در زمین فرو کردم که بایستد ، ناگهان شاخ و برگ برفشاند و از آن پس هرچه کردم نتوانستم آن را از زمین برکشم » موسی که داستان را شنید و راز آن را دریافت ، آن را همچون مویی از خمیری بیرون کشید و چوبدستی چوپانی خود کرد . این همان عصای اژدهای معجزه گر موسی است و مظهر رسالتش که از یوسف به وراثت می گیرد .   + برگرفته از کتاب " حسین وارث آدم " دکتر شریعتی