برگشت و به تصویرش که روی شیشه ی کابینت منعکس شده بود نگاه کرد . درون شیشه ی کابینت رنگش به سبزی می زد . آیا به خاطر تابش نور بود ؟! ـ حلیم دوشاب رو که می خوری گونه هات اینطوری چال می اُفته ، نگاه کن ! مادرش با شادی این را گفت و از روی میز فنجان کوچکی را که درونش پر از کره ی آب شده بود برداشته و روی بشقاب خانگال گرداند و باقی مانده ی آن ها را هم چرب کرد . از تلویزیون کوچکی که روی یخچال قرار داشت باله ی " قیز قالاسی " پخش می شد . دخترهای باریک اندام با لباس های حریر رنگارنگ ِ نازک و شفاف در حالیکه مثل فرفره روی ناخن های شان می چرخیدند رقص می کردند .   مادرش خانگالش را تمام کرد و با گوشه ی لچک چیت خود عرق صورت اش را گرفت و در حالیکه رقص بالرین ها را در تلویزیون تماشا می کرد گفت : ـ خانگال رو لازمه به خورد اینا داد ، نگاه کن ! شاید یک کم جون بگیرن . صورت شون اندازه ی قاشق چایخوریه .   دخترها انگار با این حرف مادرش به جوشش در آمده با هوس شروع به چرخیدن کرده و مثل پروانه ای سبک با ادا و اطوار بال زنان از این سوی صحنه به آن سو تاب خورده و گاه پاها را بالا برده و همچون پرگار گرد خود چرخیدند . ـ وا ! خدا به هیچکس نشون نده ! اینا چرا ایجوری کردن ؟ ...   فکر کرد اگر همین الان یکی از این پیراهن های حریر نازک و شفاف را تن او می کردند ...  و بعد این ها را پیش چشم آورد . تن و بدنش و تمام ظرافت پاهایش با نمایی دقیق از زیر آن پیراهن های نازک ... دوان دوان از این سوی صحنه به آن سمت دیگرش تاب خوران ... چین دامن رنگارنگی که به ظرافت بال پروانه ها بود به ناگاه بالا می رفت و ران های چاق او را نمایان می کرد  ... صحنه از سنگینی گام های او به جیر جیر در آمده و همچون کشتی در دریای متلاطم به یک سو کج می شود  ... " دختران پروانه ای " سرشان را می گیرند و در میان همهمه به اطراف می دوند ... تماشاچی ها که برخاسته اند به اعتراض می گویند : « این کرگدن را چه کسی ان جا رها کرده ؟ ... » و پراکنده می شوند ...   فکر کرد یقینن همیطور می شد . غیر از این چگونه می توانست باشد ؟! ... آن دخترها اگر همچون پروانه ها نرم و نازک بودند او به عکس کرگدنی بدمنظر بود که طول و عرض اش قابل تشخیص نبود . سپس در حالیکه خانگال را با کره آغشته می کرد فکر کرد که اگر کرگدن بود چه دردی داشت ؟!  کرگدن ها همه به یک شکل اند ، زشت، زیبا ، سفید و سیاه ، چاق و لاغر ندارند ... ادامه دارد ... * " فاطیما"  ترجمه ای است از رمانی به همین نام از نویسنده ی آذربایجانی به نام " آفاق مسعود "