(1) دست بُرد به سمت دستگیره و آن را در مشت گرفت . خواست آن را به سمت خود بکشد . درنگی کرد و نگاهی به پشت سرش انداخت و گفت : ـ موضوع افشار رو شنیدی ؟ ـ کدوم افشار ؟ ـ افشار ظفر دوست رو می گم . ـ مگه از دریا اومده ؟ ـ آره ! زنگ زدن به پلیس و  اطلاع دادن که ساقی مواده ... ـ جل الخالق ! ... (2) ـ لطفن کارت و مدارک ماشین ! ـ مشکلی هست جناب سروان ؟ خلافی مرتکب شدم ؟ ـ بفرمایید پایین . مسافرهاتونم پیاده کنید ... استوار خلیلی ! کارِتونو انجام بدید ! ... وظیفه محسنی ساک های خانوم ها رو بهشون تحویل بده ! ـ چشم قربان ! ـ جناب سروان غریبه نیستند . این خانوم عمه ی منه . با خانواده شون مهمون من اند ... ـ استوار چی شد ؟ ـ قربان کمی طول می کشه ... ـ اگه نیازه خودرو رو منتقل کنید پاسگاه . ـ قربان! وظیفه محسنی یک چیزایی از زیر صندلی راننده پیدا کرده ... ـ راننده رو دستبند بزن ! حرکت کنید سمت کلانتری . (3) ـ مازیار ! از جاده چالوس بریم بیشتر خوش می گذره . ـ آره بریم . چی فکر کردی فقط اون مردیکه ی الدنگ می تونه دور دنیا رو شیش ماه شیش ماه با کشتی بگرده . بعد از این نشونت می دم طعم زندگی و عشق و سفر چیه ! ... ـ دیگه نمی خوام اسمشو بیاری ! فعلن رفت آب خنک بخوره . ـ به جون فرشته اگه گذاشته بودی بیشتر جاساز کنم زیر صندلی قاقارکش یه چند وقت دیگه بیوه شده بودی والسلام !... ـ نه طفلکی گناه داشت ! پونزده بیست سال بسه ! آدم می شه ... (4) ـ عمه قربونت تو که گِرد این کارا نمی چرخیدی ! تو که سوای بابای خدابیامرزت حتی از بوی سیگارهم فراری بودی ...  این چه بلایی بود که سر خودت آوردی افشار ؟! الان جواب فرشته رو چی بدم ؟ ...