دشت ها را ـ سوار باید و نیست شیهه ای در غــبار باید و نیست خفـــــته روح جـــــــرقه در باروت غیـــــرت انفجـــــار باید و نیست دشت ها را ـ سوار باید و نیست شیهه ای در غبار باید و نیست خفته روح جرقه در باروت غیرت انفجار باید و نیست خواب پسکوچه های مستی را نعره ای جانشکار باید و نیست بغض شب در گلوی تلخ من است هق هقی غمگسار باید و نیست تا نمیرد صدای بدعت باغ غنچه ای پای خار باید و نیست بر سپیدار عاشقانه ی پیر عشق را یادگار باید و نیست پاره های تبسم گل را مومیای بهار باید و نیست یا شب چیره یا تسلط نور صحنه ی کارزار باید و نیست ساز خاموش شب نشینان را زخمه ای سازگار باید و نیست در کویر شقاوت خورشید تشنه را سایه سار باید و نیست زخمم از کهنگی پلاسیده است التیامی به کار باید و نیست شعر از : شیون فومنی ( میر احمد فخری نژاد ) از دفتر : پیش پای برگ