کاش می دانست !

ای کاش !

نمی دانم اصلن تاب می آورد که بشنود ؟

تن و روانی فولادین می طلبید

که بایستد و گوش دهد

فقط گوش دهد

نه کم

نه بیش.

کاش ارغوان می دانست در این هزار و اندی سال که بر من گذشته است

راه را چگونه رفته ام

بی هیچ راه همواری در پیش

و روزنه هایی که در تاریکی و یاس

هیچگاه خودی نشان ندادند.

کاش می دانست !

کاش دلیل فرسودگی ام را می دانست

کاش لااقل او زنگار از وجود خسته برمی داشت

و روان خسته و رنجورم را

با ندانم ها

نمی آزرد !