از کجا شروع کنم؟؟؟ ... همیشه این یکی از دغدغه هاست . از کجا و از چه کسی باید شروع کرد ؟ پرسشی است که گاه فرد را به واهمه می اندازد. گاه مجبور به سکوت و گاهی هم نشنیدن سوال می کند. درست مثل امروز عصر سر کلاس شناخت عناصر فیلم ، با این که تعدادی از دوستان اوقات فراغتی بیشتر از من دارند ،کنار کشیدند تا من اولین نفری باشم که هفته ی آینده در خصوص کارگردانی که انتخاب کرده ام کنفرانس بدهم.

  به خاطر علاقه ای که به فیلم « دزد دوچرخه » یا « دزدان دوچرخه » داشتم ویتوریو دسیکا را انتخاب کردم . کارگردانی که جزو اولین های سینمای نئورئالیسم ایتالیاست .دو تن دیگر از این آغازگران، روسولینی و ویسکونتی بودند. دسیکا که به سال1901 در شهر سورا ایتالیا به دنیا آمده بود و کار در سینما را به عنوان بازیگر از سال 1931آغاز کرده بود زودتر از دو تن دیگر با ابتلا به سرطان ریه از دنیا رفت. آخرین فیلمش سفر( 1974) در همان سالی که در گذشت به نمایش در آمد .

  برای شروع کار، در ذهنم  خصوصیات و ویژگی های سینمای نئورئالیسم ایتالیا را مرور می کنم . آنچه که به یاد دارم این هاست :

  • استفاده از نابازیگران
  • استفاده از لوکیشن های طبیعی
  • عدم استفاده از تکنیک مونتاژ
  • عدم استفاده از نورپردازی و چهره پردازی های پیچیده
  • ثبت روزمرگی زندگی به وسیله ی دوربین
  • پی رنگ ساده و پیش پا افتاده
  • استفاده از کودکان و ...
  • انتخاب مناطق روستایی یا محروم و استفاده از مردم طبقه ی پایین و نمایش سادگی و فقر زندگی این طبقه

 

  از صبح ساعت هفت تا الان که ده شب است تخت گاز از سلولهای خاکستری مغزم کار کشیده ام . نیاز به ریکاوری دارند.سریع می زنم کنار و پارک می کنم . می روم سراغ قهوه جوش . قهوه که آماده شد کمی با عطرش سرخوش می شوم و بعد جرعه جرعه می نوشم . برای شروع مجدد ریستارت می کنم. ویندوز که بالا آمد یادم می افتد که فیلم دیگری که از دسیکا دیده ام : « امبرتو D»

  درابتدای فیلم کارگردان اثر خود را به پدرش تقدیم کرده است و آنطور که پیداست این فیلم الهام گرفته از شخصیت پدر دسیکا « امبرتو دسیکا » است . این فیلم همانند دزد دوچرخه از آثار برجسته ی تاریخ سینمای جهان است .  سعی می کنم بیشتر به یاد بیاورم اما بیخوابی زورش می چربد. انگار فنجان بزرگ قهوه تاثیری نداشته ... البته آنچه که در خاطر دارم بیش از این هم نیست و باید به سراغ مطالب پرپیمانه تری بروم . 

  کاش در میان خواب شیرین جانی بیدارم نکند  و نگوید : « آهای آبلو ! بیدار شو ! صدای خُروپفت نمی ذاره راحت بخوابم ... »  پلک هایم سنگینی کوه را دارند ... کافئین هم نتوانست کاری... بِ کُ ن ه...  .