رو در روی مرگ نشسته ام
گهگاه جامه عوض می کنیم با هم .
زیرکی من فراتر از درندگی اوست
و من به حقیقت او دست خواهم یافت .
حیله ای در من نهان است ، شاید در هزارمین تناسخم روباه بوده ام .
جامه عوض می کنم و به هیبت گرگ ظاهر می شوم .
رو در روی هم نشسته ایم
انگار راه فراری نیست
چشم در چشم خیره می شویم به هم .
من در تار و پود چشمانش
او هم این چنین
وای بر لحظه ای که یکی از ما دو تن ناغافل پلک برهم بگذارد !