در زدند . مرد در را باز کرد . آقای همسایه با سگرمه های در هم همراه استوار جوانی پشت در بودند . همسایه گفت : « دیشب لاستیک ماشینم رو با چاقو پاره کردن .» مرد گفت : « علیکم السلام ... خُب این چه ربطی به من داره ؟! حتمن باز با ماشینتون راه همسایه ها رو سد کرده بودین ... آخه بی خیالی هم حدی داره ! »   استوار جوان گفت : « اگه امکان داره می خواهیم فیلم های دوربین مشرف به کوچه تون رو ببینیم ! » پیرزن همسایه که به بهانه ی گذاشتن کیسه زباله گوش تیز کرده بود در حالیکه روی اش را برمی گرداند گفت : « سرکار این آقا حقشه !»  و در را محکم بست و داخل آپارتمان رفت .   وقتی همه دور میز شام نشستند دختر از مادرش پرسید : « مامان ! چرا امشب بابا دمغ ِ ؟» زن گفت : « عجب رویی دارید ! » و در حالیکه گوشه ی چشمی به دامادش نازک می کرد ادامه داد : « یعنی شما خبر ندارین ؟ » ـ « نه ! از چی باید خبر داشته باشیم ؟!» مرد گفت : « امروز همسایه با پاسبون اومد دم در . من ِ از همه جا بی خبر فیلم دوربینِ جلوی در رو بهشون نشون دادم ... » زن گفت : « برید خدا رو شکر کنید قضیه با چارصد تومن و تعهد کتبی حل شد ... » مرد که انگار کمی یخش آب شده بود گفت : « چی چی رو حل شد ؟! چارصد تومن رو زدم به حساب شاه داماد ... دامادم دامادای قدیم ! برا ما که نوبره ...  »