خیلی چیزها عوض می شوند

بدون اینکه ما بخواهیم

مثل برگ درخت های پارک کنار مجتمع

که هر فصل سبز می شوند و دوباره زرد و خشک

مثل کلاغ های این شهر

که برخلاف شهری که از آن می آیم

تا دو قدمی ام بی هیچ هراس می آیند

مثل دختر همسایه که بچه بغل می گیرد و عینکی شده است

مثل آقا داود که عطاری را تبدیل به فلافلی کرده

و پای اجاق می ایستد

مثل سبزی فروش سرکوچه که تو عروسی همه ی اهل محل، مجلس گرم کن بود

 و عربی خوب می رقصید

و چندسالی است که با واکر راه می رود

مثل آخوند مسجدمان که این روزها کمتر عبا و قبا به تن می کند

و گاه در میان تماشاگران تیم محبوب شهرمان می بینمش

که ایستاده فریاد می زند

خیلی چیزها عوض شده است

حتی باران هایی که نرم و عاشقانه می بارید

و این روزها شلاقی و دیوانه وار می بارد

 

جان ! خیلی چیزها عوض می شوند

خیلی چیزها 

کاش عوض شوند

ولی

ای کاش عوضی نشوند !

ای کاش ! ...