حال غریبی دارم ! آن قدر دور که گاه نا آشنا می نماید مثل تصویر سازی هایی که از ناخودآگاه سرچشمه می گیرد با نوای نی چوپان اشک در چشمانم حلقه می زند با صدای سنتور لالایی حزین مادر در کنار ننویی که با دست می جنباندش با صدای باد در میان برگ درختان با صدای سحر آمیز تاری که از ماشین در حال عبور بلند است و یا وقتی مادر چای شیرین و پنیر لیقوان را برایم سر سفره می گذارد با شادترین ترانه ها گریه ام می گیرد فرقی نمی کند سه گاه ، دشتی ، بیات ترک ، اصفهاندر تمامی فراز و فرود ها اشک با من همراه است فقط می دانم حال غریبی دارم این غربت با من همراه است وقتی پشت در خانه تان به دق الباب ایستاده ام یا حتی در نمازی که نمی خوانم وقتی نسیمی خنک از پنجره می وزد و آن گاه که گربه ی سیاه همسایه به کمین کبوتر مسجدی کنار حوض نشسته است آن زمان که از ایوان خانه به صدای بلند می خوانی : « کیه ؟ » اشک دوباره در چشمانم حلقه می زند وقتی آوای ربنا در تاریک روشنای غروب بلند می شود چگونه بگویم : « این دلتنگی ها هزاران دلیل ریز و درشت دارد ... » * این نوشته از پستی با نام « دلتنگی » از وبلاگ "دست نوشته های شیوا پورنگ " الهام گرفته شده است .