« از قطع 40 درخت ، یک تن کاغذ تهیه می شود . » و در گوشه ی دیگر از جعبه ی مقوایی یک لامپ 100 وات این پیام نوشته شده است : « مقوای مصرف شده در این بسته بندی قابل بازیافت است .» جمله ای که لبخند تاسف بر لبم می نشاند . دیروز به اتفاق دوستان زدیم به دل طبیعت . جائیکه جنگل و کوه و رود همدیگر را در آغوش گرفته بودند و خنکایی که همپا با رود جریان می یافت و زمزمه ی آن دو نمی توانست باطل السحر تمام اوراد منتشر در شهر باشد .   جنگلبان پیر در ابتدای راه کوهستانی در کنار اتاقکش چرت می زد و انگار صدای طنین ضربات تبر که در جنگل می پیچید هرگز چرتش را پاره نمی کرد .   جنگل از غصه لاغر و تکیده تر شده بود و راهزنان پیدا و پنهان تنِ به خاک افتاده ی درختان را به رود می سپردند تا در پایین دست به پول نزدیک کنند و زاد و رودشان را پروارتر و شکمباره تر . و من در تعجب که چرا رود از تن قطعه قطعه ی درختان رنگ خون نمی گرفت ؟!   انگار هیچ کس را یارای مقابله با این نابودگران دنیای سبز و زایندگی نیست . جنگل نحیف شده است . دیگر نهالی نورس در سایه ی درختی تناور و سترگ قد نمی کشد .جنگل به نفس نفس افتاده است . جنگل پیر و فرتوت نیست ،                                      جنگل جوانمرگ شده است ! بدرود خاطرات کودکی و جوانی ام                                               بدرود !