بعد از مدت ها نشسته ام پشت کامپیوتر یا چه می دانم؟ رایانه . یک جایی دور از خانه . کمی شاید دورتر از دور . چون دو بار از خانه بیرون زده ام. بار اول از خانه ای رانده شدم و بار دیگری که قصد ترک شهرم را کردم. و حال گم شده ام در میان انبوهی انسان که شاید چون من دو بار و شاید ده ها بار از آنچه که در باور داشتند دورتر هستند.

  آسمان می غرد، نه آسمان نیست، طیاره ای است برخاسته و یا که قصد فرود دارد بر رو خاکی که او را می خواند و یا شاید می راند. نمی دانم غرشی که زود فراموش می شود و باز تکرار و تکرار ...و دوری و نزدیکی که در یادم خاطراتی را می کاهد و می افزاید.

  تمام دفترهایی که پیش از این چرک می شدند دیگر وجود خارجی ندارند. شاید در نقطه ای در میان زباله ها . و من باز آمده ام در میان همین خانه ی خاک گرفته بنویسم. از روزهایی که تلخ و شیرین می گذرند. می گذرند...

 اتفاق های عجیب این چند ماه گذشته خیلی از باورهای مرا تغییر داد. نسبت به آدم های اطرافم و حوادث و رویدادهای که رخ می دهند.

  می خواهم بنویسم . از آدم های خوب که هنوز در اطراف ما هستند و نسل شان برخلاف تصور ما هنوز منقرض نشده است .

  می خواهم بنویسم ...

  او آنچه را که در آن شب بارانی خواسته بودم اجابت کرد، حالا نوبت من است . امیدوارم توانایی انجام دستگیری دیگران را داشته باشم .

سپاسگزارم !