دو دهه قبل و یا شاید بیشتر وقتی می دیدم کارگرهای همسایه ی شرقی برای صبحانه و ناهارشان نان و نوشابه می خورند تا درآمدشان را پس انداز کنند و بفرستند برای زن بچه های شان چشم هایم مثل چشم های وزغ بیرون می زد. در حالی که ما حداقل غذای ظهرمان دیزی بود صبحانه و شام هم جای خود داشت و با آن رویه در برابر آن ها احساس اشرافیت می کردیم. اما این روزها که اتفاقی گذرم به چند کارگاه افتاد دیدم وضعیت کارگرهای وطنی مثل همسایه های شرقی مان همچون دو سه دهه قبل شده و شاید کمی هم ناگوارتر ...