قیمت مناسبی داشت . با  عطر خوب و مزه ی عالی . موقعی که روی اجاق می گذاشتم اش شعله را تا جایی که امکان داشت پایین می کشیدم . می ایستادم بالای سرش ، مثل مادری در پارک که مراقب دُردانه اش باشد  هنگامی که تاب می خورد، تا آرام آرام قهوه جوش از اطراف شروع کند به کف کردن و من خیره همچنان نگاه کنم و نگاه کنم و عطری که با هُرمی از گرما به مشامم می خورد از خود بیخودم کند و با خود ببرد به سرزمین هایی دوردست . ناگهان مثل آدمی که از کوره در رفته باشد جوش بیاورد و کف های قهوه ای رنگی که من عاشق شان هستم شروع کنند به اوج گرفتن و بیایند بالا و در یک چشم برهم زدنی بالاتر . و من همان مادری باشم که سرِ بزن گاه می رسد و کودکش را در آغوش می کشد و از فاجعه جلوگیری می کند . چند روزی ست که قهوه ی محبوبم نایاب شده است . باید بیشتر دنبالش بگردم ...