زنی در خواب

دستگیره ی در می چرخد و صدای باز و بسته شدن آن به گوش می رسد . صدای تند پاهایی که گاه دو تا یکی پله ها را پایین می روند . فس فس سوختن گاز پشت محفظه ی شیشه ای بخاری . صدای فن خنک کننده ی کامپیوتر . عبور اتومبیل ها از خیابان ضلع غربی آپارتمان . موتوری که در پارکینگ با چند هندل به غرش در می آید . صدای کتری رسوب گرفته ای که تا زمان جوش انگار ناله می کند و حتی جرثقیل های غول پیکری که در محوطه ی بندر دائم در حال تخلیه و بارگیری اند ، هیچ کدام خیال خاموشی ندارند . گاه یک به یک و زمانی باهم سمفونی ناهنجاری را می نوازند .

   دلم برای لحظه ای سکوت ناب تنگ شده است . سکوتی که توهم یک زنگ خفیف را در ذهن یا نمی دانم شاید در گوش به وجود می آورد . یاد عکس قاب شده ی مطب محمد رضا می افتم . حس خوبی از یاد آوری اش پیدا می کنم . دختر بچه طوری انگشت اشاره را به لبش نزدیک کرده بود که انگار آن را می بوسید . آری اگر دقایقی از آن سکوت ناب را به دست بیاورم، من هم ...