گرمای مطبوع داخل ماشین پلک هایم را سنگین کرده بود . به اتومبیلی که جلوتر از من پارک کرده بود خیره شده بودم . یک مارک معروف و شیک و احتمالاً چند صد میلیون قیمت . چیزی که بیشتر حواسم را جمع خودش کرد و خواب از چشمانم پراند رد دو کف دست سرخ  رنگ بود که یکی روی پلاک و دیگری کمی بالاتر سمت چپ در صندوق عقب دیده می شد .   داشتم مفهوم آن را در ذهنم مرور می کردم که کامیونی غرش کنان از کنارم گذشت . خواستم شیشه ی پنجره را بالا بدهم تا از دود سیاهش در امان باشم که دیر شده بود و در میان ابر سیاهی که از خود به جا گذاشته بود کلمات درشت پشت کامیون را به زحمت می دیدم که نوشته بود :                                                                  « بیمه اش کردم به نام احتیاط »