آبلوموف

و نوکرش زاخار

سلام آقای بقال

+ ۱۳۹۶/۹/۴ | ۱۸:۰۸ | رحیم فلاحتی

  در تلاشم کتابخانه ی عمومی محل را پیدا کنم. هنوز موفق نشده ام. یکبار با گوگل مپ تلاش هایی کردم اما موقعیت کتابخانه ها کمی دور بود و منصرف شدم . از بقال محل هم که نمی شود همچین موضوع خصوصی و حتی می توان گفت سرّی را پرس و جو کرد. نه شما را به خدا می شود رفت از بقال محل پرسید: آقا کتابخانه ی عمومی این اطراف کجاست ؟ آقای بقالی که هر روز از مقابل مغازه اش ده ها باراتوبوس خط میدان انقلاب می گذرد و او اظهار بی اطلاعی می کند !!!

باد سردی که از شمال غرب می وزید

+ ۱۳۹۶/۹/۴ | ۱۷:۵۰ | رحیم فلاحتی

  باد سردی می وزید. از صبح . شاید هم از دیشب. شال و کلاه کردم و راه افتادم سمت شرکت. بعد از چهارده سال. همه ی همسن و سال های من در آستانه ی بازنشستگی اند من تازه فیل ام یاد هندوستان کرده. چه عرض کنم برای همین بازگشت مجدد هزار نفر را دیدم و از هفتخوان گذشتم تا موفق شدم به شرکت معظم راه پیدا کنم. امیدوارم شرایط اقتصادی مملکت اجازه بدهد که صنایع سرپا بمانند و ما از کنار سفره ی آن ها نانی بخوریم.

  ناهار امروز شرکت چسبید. چون حس خوبی نسبت به آینده دارم. بعد از روزهای سختی که این چند ماه گذشته داشتم و موقعیت مکانی و کاری ام از بین رفته بود امروز حس کردم سر سفره ای که حاصل دسترنج خودم است نشسته ام .

 همکارهای قدیمی با دیدن من متعجب می شدند و به طرف ام می آمدند. صحبت ها گل می انداخت و می کشید به روزهای خوش گذشته که صنایع سرپا بودند و با تمام توان کار می کردند.

هیولا فعلن خفته است

+ ۱۳۹۶/۹/۳ | ۱۶:۲۵ | رحیم فلاحتی

  دیروز ظهر تو یک دست روزنامه و نان و دست دیگر کیسه نایلونی میوه ،از پله های ساختمان که بی شباهت به راه پله اضطراری نیست خودم را بالا می کشیدم که آقایی صدایم کرد. از دفتر و دستکی که همراهش بود حدس زدم باید ناظر ساختمان همسایه باشد .

  ـ آقا ببخشید شما اینجا ساکنید ؟

  ـ بله بفرمایید .

  ـ شب ها اینجا می خوابید خطرناکه. اطراف ساختمون رو گودبرداری کردن . من بخاطر خودتون می گم ...

  ـ ممنونم آقا! می دونم . فعلن مجبوریم همین جا باشیم ...

  و مکالمه تمام شد و آمدم داخل خانه ای که مرا چون هیولایی می ترساند. بعد از دقایقی آمدم بیرون و به اطراف خانه نگاه کردم. اما به نظر می آمد این هیولا فعلن خواب است و خیال بیدار شدن ندارد و می شود چند صباحی را در آن سر کرد.

جایی نرفته ام فقط کمی از خانه دور شده ام

+ ۱۳۹۶/۹/۳ | ۱۵:۲۱ | رحیم فلاحتی

  بعد از مدت ها نشسته ام پشت کامپیوتر یا چه می دانم؟ رایانه . یک جایی دور از خانه . کمی شاید دورتر از دور . چون دو بار از خانه بیرون زده ام. بار اول از خانه ای رانده شدم و بار دیگری که قصد ترک شهرم را کردم. و حال گم شده ام در میان انبوهی انسان که شاید چون من دو بار و شاید ده ها بار از آنچه که در باور داشتند دورتر هستند.

  آسمان می غرد، نه آسمان نیست، طیاره ای است برخاسته و یا که قصد فرود دارد بر رو خاکی که او را می خواند و یا شاید می راند. نمی دانم غرشی که زود فراموش می شود و باز تکرار و تکرار ...و دوری و نزدیکی که در یادم خاطراتی را می کاهد و می افزاید.

  تمام دفترهایی که پیش از این چرک می شدند دیگر وجود خارجی ندارند. شاید در نقطه ای در میان زباله ها . و من باز آمده ام در میان همین خانه ی خاک گرفته بنویسم. از روزهایی که تلخ و شیرین می گذرند. می گذرند...

 اتفاق های عجیب این چند ماه گذشته خیلی از باورهای مرا تغییر داد. نسبت به آدم های اطرافم و حوادث و رویدادهای که رخ می دهند.

  می خواهم بنویسم . از آدم های خوب که هنوز در اطراف ما هستند و نسل شان برخلاف تصور ما هنوز منقرض نشده است .

  می خواهم بنویسم ...

  او آنچه را که در آن شب بارانی خواسته بودم اجابت کرد، حالا نوبت من است . امیدوارم توانایی انجام دستگیری دیگران را داشته باشم .

سپاسگزارم !

 

آبلوموف
آبلوموف
« صدای همهمه می آید
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم »

سهراب سپهری


« دانایان ناموختگانند
آموختگان، ندانند »

لائو دزو
آرشیو