آبلوموف

و نوکرش زاخار

گفتم غلط نوشتی ،گفتا غلط نباشد

+ ۱۳۹۴/۹/۸ | ۲۳:۰۵ | رحیم فلاحتی

تحویلدهی اژدر

عکس برگرفته از سایت وزارت دفاع

   امروز طبق عادت کریه روزانه اخبار تکراری را برای چندمین بار از شبکه های مختلف تماشا کردم. مطلبی که در آن میان بیشترآزارم داد و همچنان با آن درگیرم واژه ای ساختگی بود که اولین بار به چشمم می خورد و آن چیزی نبود جز کلمه ی " تحویلدهی " که بالای اژدرهای تولید شده نصب شده بود. هر چه به ذهنم فشار آوردم و در معلومات کپک زده ام کنکاش کردم از خود واژه ی " تحویل " به تنهایی چیزی به غیر از معنی : جا به جا کردن، سپردن کاری یا چیزی به کسی عایدم نشد. حالا با این اوصاف نویسنده چه اصراری داشته این " دهی " زبان بسته را به تنگ " تحویل " بچسباند خدا می داند ؟!

 * البته تا جاییکه من جستجو کردم خدا را شکر به غیر از همان بنر در جای دیگری از این کلمه استفاده نشده است.

بمب افکن،فوتبال،شکار...

+ ۱۳۹۴/۹/۷ | ۲۰:۴۱ | رحیم فلاحتی

  بدون اشتیاق و از سرِ اجبار به صحبت های تحلیل گر مسائل ترکیه گوش سپرده ام. بحث در رابطه با عواقب و پیامدهای حمله و انهدام هواپیمای بمب افکن روسی در آسمان سوریه به دست ترک ها است. نیم نگاهی هم به زیرنویس ها دارم تا شاید از تازه ترین نتایج بازی های فوتبال که دیشب برگزار شده باخبر شوم.

  با درج خبر فوری که به صورت برجسته خودنمایی می کند بی اختیار تمام حواسم کشیده می شود به سمت کلماتی که به صورت قطاری آرام آرام درحال عبور از سمت چپ صفحه به سمت راست  صفحه هستند:

 * یک فروند بالگرد روسیه در منطقه ی سیبری سقوط کرد * * بیست و پنج نفر در این سانحه ی هوایی کشته شدند *

  کلمات به ترتیب پشت هم رج می شوند و باز تکرار و تکرار ... ومن در ادامه هرچه فکر می کنم دلیل فوریت این خبر را متوجه نمی شوم. برای من که هزاران کیلومتر از محل حادثه دورم و در کشوری دیگر زندگی می کنم این چه معنایی می تواند داشته باشد؟ یعنی تهیه کننده ی برنامه فکر کرده یکی از اعضای خانواده و یا قوم و خویش های مان در منطقه ی سیبری در حال سفر هوایی بوده ؟ سفر تفریحی ؟! برای شکار ؟ .... هر چه فکر کردم چیزی دستگیرم نشد !!

چشم خانم ها دور!

+ ۱۳۹۴/۹/۵ | ۰۰:۰۱ | رحیم فلاحتی

  ساکن طبقه ی دوم اند. دو تا زن . یکی محجّبه و مسن، آن دیگری انگارمانکنی در پوششی نیم برهنه و تابستانی درنمایشگاه مد لباس نیویورک. و مرد خانه ای که در طول هفته چندین بار شکل و قد و قامت عوض می کند و من هیچ وقت دائمی را از موقت اش نشناختم. بگذریم!

  دیشب وقتی در آپارتمان به صدا در آمد و در را باز کردم کسی را ندیدم جز آقا فرهاد همسایه ی طبقه دوم. در فضای نیمه تاریک راه پله ایستاده بود با برگه ای در دست که جلوی شکمش نگه داشته بود و با حالتی عصبی تاب می داد. بعد از سلام علیک سریع رفت سر اصل مطلب و گفت : « دارم استشهاد می گیرم برای شکایت از همسایه روبرویی م. آپارتمان رو درست کرده مکان .تا حالا چندین و چند بار مرد آورده خونه هیچی نگفتم. گفتم مال خودشِ اختیارش رو داره! فلان فلان شده راه پله رو درست کرده سگدونی. بوی گند و کثافت راه پله رو برداشته . صدای واق واق سگ شون اعصاب برامون نذاشته ... » این ها را یک نفس گفت و برگه را که تعداد هفت هشت امضاء پاش پیدا بود گرفت طرف من .

  در آن چند ثانیه هرچه به ذهن وامانده م فشار آوردم که آیا در آپارتمان سگی دیده و یا واق واقی شنیده ام که وجدانم برای امضاء کردن طومار راحت باشد چیزی به خاطر نیاوردم. اما به اجبار خودکاری که به طرفم دراز شده بود را گرفتم و یک امضاء شبیه قو که خیلی به طرح آن می بالم پای ورقه انداختم.

  وقتی در را بستم و آمدم داخل، ارغوان آمد سراغم . در حالیکه از کنجکاوی بی طاقت شده بود پرسید: « قضیه چی بود ؟ »

  موضوع را به او گفتم. گفت : «بیچاره آقا فرهاد! خودش رو با عجب سلیطه ای درگیر کرده. چندبار صدای بگومگوشون رو شنیدم !»

  پرسیدم : « راستِ سگ نگه می دارن ؟ پس چرا من تا به حال صداش رو نشنیدم؟»

  گفت : « ای بابا ! تو کی خونه هستی ؟ اینقدر توی راه پله اینطرف و اونطرف می دوه و سر و صدا می کنه که حد نداره .  زن آقا فرهاد حتمن دیگه قاطی کرده که کار رو کشوندن به شکایت و آژان کشی... »

  ارغوان حرف می زد ومن به آخرین جلسه ی آپارتمان فکر می کردم . به شبی که آقایان همسایه و مدیر آپارتمان برای خوش خدمتی به خانم همسایه سنگ تمام گذاشته و اگر حجب و حیا اجازه می داد برای پرداخت حق شارژ خانم همسایه با هم دوئل می کردند.

  باز خوش شانس بودیم که همیشه خانمی که مسن ترِ و محجه بود در جلسات شرکت می کرد وگرنه واویلا !....

شب باغ زیتون

+ ۱۳۹۴/۹/۲ | ۲۳:۲۶ | رحیم فلاحتی

 

    « هیرودیس، فرمانروای جلیل، مرا فرا خواند، در کاخش پذیرفت، مشاهده ی تمام غناها، تمام درباریانش را به من تحمیل کرد و بعد بدون حضور شاهدی با من تنها ماند.

 ـ یحیای تعمید دهنده به من می گویدکه تو مسیح هستی.

 ـ او است که چنین می گوید.

 ـ من یحیی را چون پیامبری راستین در نظر می گیرم. پس گرایش به آن دارم که به گفته هایش وقع نهم.

 ـ هیرودیس، من مسیح نیستم.

 ـ چه باید کرد؟ هم اکنون نیمی از فلسطین آماده ی پیروی از تواست. اگر بخواهیم مردمان را اداره کنیم باید فکرهای شان را به عاریت بگیرم. بشریت را با توهم هایش درمان می کنند. آری، سزار می دانست که پسر ونوس نیست،ولی اجازه داد چنین گمان کنند و از این راه سزار شد.

 ـ هیرودیس، استدلال های تو ناچیز است و من نه می خواهم سزار باشم، نه شاه اسرائیل و نه هرچه از این گونه. من به سیاست نمی پردازم.

 ـ مهم نیست، عیسی. به ما اجازه ده که نزد تو به آن بپردازیم!  »

+ برگرفته از " انجیل های من " اریک امانوئل اشمیت،قاسم صنعوی،نشر ثالث،چاپ چهارم 1390،ص46

آبلوموف
آبلوموف
« صدای همهمه می آید
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم »

سهراب سپهری


« دانایان ناموختگانند
آموختگان، ندانند »

لائو دزو
آرشیو