آبلوموف

و نوکرش زاخار

آبلوموف مفهومی جدید به فرهنگ ادب جهانی افزود .

+ ۱۳۹۱/۱۰/۲۶ | ۱۴:۱۹ | رحیم فلاحتی

   آبلوموف که مهمترین رمان ایوان گنچاروف روس است مفهومی جدید به فرهنگ ادب جهانی افزوده است . ابلومویسم واژه ای است ، برای بیان ویژگی های روانی شخصیتی مبتلا به بی دردی درمان ناپذیر و بی ارادگی و ضعف نفس . این ویژگی ها ممکن است در جامعه ای به صورت بیماری مزمن و همه گیر در آید ، چنان که از خصوصیات ملی آن جامعه بشود . ایلیا ایلیچ آبلوموف و نوکرش زاخار تصویری به یاد ماندنی در این رمان بلند نهصد صفحه ای که توسط سروش حبیبی از روسی به فارسی برگردانده در ذهن خواننده به یادگار خواهد گذاشت .

ناجی

+ ۱۳۹۱/۱۰/۲۶ | ۱۳:۴۴ | رحیم فلاحتی

تولدی نو و

مترسکی دیگر

دوباره گام های نسیم

بر این پای در زنجیر

به سرنوشت اسیر

با هجوم مهاجمان سیاه

تولدی دوباره می بخشد .

این ناجی پهن دشت سبز

این ایستاده ی خموش متحرک

چشم بر تاراج دشت زر اندود نخواهد بست .

مانده ام همچون او

ایستاده وخموش

که آیا در این جوش و خروش

از او کمترم ؟!

نقش امید

+ ۱۳۹۱/۱۰/۲۶ | ۱۰:۱۶ | رحیم فلاحتی

 

بر آستانه ی کدام در خواهی ایستاد ؟ از کدام روزنه به درون خواهی تابید؟ به کدامین دیده خواهی در آمد ؟ نفرین بر نتوانستن ، هر آن گاه که رویش امیدی و نقش تبسمی در قلب و گونه هایمان پدیدار می شود . می پرسمت که از کدامین ره خواهی آمد ؟ ای شهاب سنگ آسمانی . از کدامین نقطه شعله خواهی کشید و در کدامین مقصد خاموش خواهی شد ؟ آوای غوکان پرکنده در پهنه ی شب از هراس گوش های خفته می کاهد . چشم های پرندگان دشت خفته جز چشم های جغدی پیر . اما حالا خواب چشمان خفته در انتظار را چگونه برای تو تعبیر نمایم . که شکافتن بیستون سهل است و سختی انتظار شاید ندانی ....

شراب نور

+ ۱۳۹۱/۱۰/۲۶ | ۰۸:۵۶ | رحیم فلاحتی

غزل زیبای « شراب نور »

ســــتاره دیده فــــــروبست و آرمید بیـــــــــا

شــــــراب نور به رگ های شب دوید بیـــــــا

ز بــس به دامــن شب اشک انتـظارم ریخت

گل ســــــپیده شکفت و سحر دمید بیــــــا

شــــــهاب یاد تو در آســــــمان خـــاطر من

پیـــــــــاپی از هـــمه سو خط زر کشید بیــا

ز بس نشستم و با شب حدیث غـم گفتم

ز غـصـــــه رنگ من و رنگ شب پرید بیــــــا 

به وقت مـــــرگم اگـــر تازه می کــنی دیدار

بهوش باش که هنــــگام آن رســـید بیــــــا

به گام های کسان می برم گمان که تویی

دلم ز ســــــــینه برون شد ز بس تپید بیــا

نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین داشت

کنون که دست سحر دانه دانه چــــید بیا

امـــــید خاطر سیمین دل شــکسته تویی

مــــــرا مخواه از این بیش ناامـــید بیـــــــا  

* مجموعه شعر مرمر ـ سیمین بهبهانی *

مقام مادر

+ ۱۳۹۱/۱۰/۲۶ | ۰۷:۵۴ | رحیم فلاحتی

هوالحق

دو برادر بودند و مادری . هر شب یک برادر به خدمت مادر مشغول شدی ، و یک برادر به خدمت خداوند ... ( آنکه به خدمت خداوند بودی ) در خواب دید ، آوازی برآمد که : برادر تو را بیامرزیدیم . و تو را به او بخشیدیم . گفت : آخر من به خدمت خدای مشغول بودم و او به خدمت مادر ، مرا در کار او می کنید؟ گفتند : زیرا که آنچه تو می کنی ، ما از آن بی نیازیم ، لیکن مادرت ( از آن خدمت ) بی نیاز نیست .

نقل از : مبانی عرفان و احوال عارفان ـ دکتر علی اصغر حلبی

آبلوموف
آبلوموف
« صدای همهمه می آید
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم »

سهراب سپهری


« دانایان ناموختگانند
آموختگان، ندانند »

لائو دزو
آرشیو